روزگاری را یادم میآد که نازی کوچولو تازه اومده بود خونه علم

روزگاری که با خواهرش فریبای نازنین دوتایی می اومدن

روزگاری که آرزوی خواهرش درس خوندن بود

روزگاری که می گفت: عمو تو رو خدا بیا

منو ببر مدرسه ثبت نام کن

روزگاری که نازی کوچولو خیلی کوچولوتر از حالا بود

روزگاری که داداش کوچیکشون حسین هم خیلی خیلی کوچیکتر بود شاید فقط 4 سال داشت.